Itemize Books Toward هشت کتاب
Original Title: | هشت کتاب: مرگِ رنگ. زندگیِ خوابه. آوارِ آفتاب. شرقِ اندوه. صدای پای آب. مسافر. حجمِ سبز. ما هیچ، ما نگاه |
ISBN: | 9649007903 |
Edition Language: | Persian |
Sohrab Sepehri
Hardcover | Pages: 466 pages Rating: 4.12 | 6504 Users | 236 Reviews
Describe About Books هشت کتاب
Title | : | هشت کتاب |
Author | : | Sohrab Sepehri |
Book Format | : | Hardcover |
Book Edition | : | First Edition |
Pages | : | Pages: 466 pages |
Published | : | 2002 by طهوری (first published February 1977) |
Categories | : | Poetry. Literature |
Commentary To Books هشت کتاب
هشت کتاب: مرگِ رنگ. زندگیِ خوابه. آوارِ آفتاب. شرقِ اندوه. صدای پای آب. مسافر. حجمِ سبز. ما هیچ، ما نگاهRating About Books هشت کتاب
Ratings: 4.12 From 6504 Users | 236 ReviewsJudge About Books هشت کتاب
Hasht Ketab = Eight Books, 1976, Sohrab SepehriSohrab Sepehri (October 7, 1928 April 21, 1980) was a notable Iranian poet and a painter.Eight Books: The Death of Color 1951; The Life of Dreams 1953; Us nil, us a look Was not published until 1977; Downpour of Sunshine 1958; East of Sorrow 1961; The Oasis of Now (1965) translated by Kazim Ali with Mohammad Jafar Mahallati, BOA Editions, 2013.; The Wayfarer 1966; The Green Space 1967.تاریخ نخستین خوانش: در ماه آوریل یال 1996 میلادیعنوان: هشت کتاب:اعتراف می کنم که نتونستم با همه اشعار آقای سپهری ارتباط برقرار کنم ولی حس زیبایی که بیشتر شعر ها به ادم منتقل می کنه توصیف ناشدنیه این کتاب رو باید شب تو خلوت خودت زیر نور مهتاب...یا به هنگام بوییدن یک گل خوشبو توی یک صبح بهاری...یا تماشای یک سیب سرخ زیبا تو ظهر تابستون خوند.وقتی کتاب رو باز میکنی ی دنیای خیلی زیبا جلو چشماته...پر از گل و سبزه و سیب...که از تماشا کردن و بوییدن هیچ کدوم از اونها خسته نمی شی...غرق میشی تو یک فضای نامتناهی البعد...اما وقتی که کتاب رو می بندی دوباره برمیگردی به
to0pe to0pe..
مرا تنها گذارای چشم تبدار سرگردان مرا با رنج بودن تنها گذارمگذار خواب وجودم را پر پر کنممگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارمو به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم
آب را گل نکنیم شاید این آب روان میرود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی!دست درویشی شاید نان خشکیده فروبرده در آب!مردم بالا دست چه صفایی دارندچشمههاشان جوشان!گاوهاشان شیرافشان! باد
کنار مشتی خاکدر دور دست خودم تنها نشسته امنوسان ها خاک شدو خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریختشبیه هیچ شده ایچهره ات را به سردی خاک بسپاراوج خودم را گم کرده اممی ترسماز لحظه ای بعد و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد .... منظومه شاسوسا اثر سهراب سپهری
0 Comments